سه یار دبستانی-روایتی از وقایع 16 آذر 1332 در دانشگاه تهران

چکیده:

دکتر علی شریعتی :«اگر اجباری كه به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همان‌جایی كه بیست و دو سال پیش، « آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیكسون» قربانی كردند! این سه یار دبستانی كه هنوز مدرسه را ترك نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند - همچون دیگران - كوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند....

ریچارد نیکسون و محمدرضا پهلوی پس از کودتای 28 مرداد- کاخ سعد آباد

از راست به چپ: احمد قندچی، آذر شریعت رضوی، مصطفی بزرگ نیا
«اگر اجباری كه به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همان‌جایی كه بیست و دو سال پیش، « آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیكسون» قربانی كردند! این سه یار دبستانی كه هنوز مدرسه را ترك نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند - همچون دیگران - كوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و كارشان را تمام كردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر كه را می آید، بیاموزند، هركه را می‌رود، سفارش كنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند. این «سه قطره خون» كه بر چهره ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. كاشكی می توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاكستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم كه می وزد، نفسرند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.» دكتر شریعتی‏
16 آذر سال 32 بود؛ نه! دو ماه قبل از آن، تاریخ 16 مهر 32.
بیشتر از 50 روز از كودتای آمریكایی ارتشبد زاهدی نگذشته بود. مردم هنوز درك كودتا برایشان سنگین بود. اولین تظاهرات یك پارچه مردم علیه رژیم كودتا در همین روز اتفاق افتاد؛ دانشگاه و بازار به طرفداری از تظاهركنندگان اعتصاب كردند. تظاهرات به قدری سنگین بود كه كودتاچیان وارد معركه شدند و طاق بازار را بر سر بازاریان خراب كردند و دكان‏های آنان را به وسیله مزدوران خود غارت كردند.
16 آبان سال 32 بود؛ كابینه زاهدی و دولت انگلستان برای تجدید روابط ایران و انگلستان كه در جریان ملی سازی نفت قطع شده بود، مخفیانه شروع به مذاكرات كردند.
در تاریخ 24 آبان اعلام شد كه نیكسون معاون رئیس جمهور آمریكا از طرف آیزنهاور به ایران می‏آید. نیكسون به ایران می‏آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی را كه در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در كنگره آمریكا بعد از كودتای 28 مرداد) ببیند. دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند كه هنگام ورود نیكسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه كودتا نشان دهند. وقوع تظاهرات هنگام ورود نیكسون حتمی می‏نمود.
دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدی تجدید رابطه با انگلستان را رسما اعلام كرد و قرار شد كه «دنیس رایت»، كاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ایران بیاید. از همان روز 14 آذر تظاهراتی در گوشه و كنار به وقوع پیوست كه در نتیجه در بازار و دانشگاه عده‏ای دست گیر شدند. این وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت.
رژیم شاه برای مسلط شدن بر اوضاع و حفظ سلامت (!) سفر نیكسون نیروهای نظامی خود را در دانشگاه مستقر كرد؛ روز 15 آذر یكی از دربانان دانشگاه شنیده بود كه تلفنی به یكی از افسران گارد دانشگاه دستور می‏رسد كه باید دانشجویی را شقه كرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت كه عبرت همه شود و هنگام ورود نیسكون صداها خفه گردد و جنبنده‏ای نجنبد...
صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه‏ای را پیش بینی می‏كردند.
دانشجویان حتی الامكان سعی می‏كردند كه به هیچ وجه بهانه‏ای به دست بهانه جویان ندهند. از این رو دانشجویان با كمال خونسردی و احتیاط به كلاس ها رفتند و سربازان به راهنمایی عده‏ای كارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانه‏ای به دست آنان نیامد به داخل دانشكده‏ها هجوم می‏آوردند؛ از پزشكی، داروسازی، حقوق و علوم عده زیادی را دستگیر كردند. بین دستگیر شدگان، چند استاد نیز دیده می‏شد كه به جای دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل كامیون كشیده شدند؛ چون احتمال وقوع حوادث وخیم‏تری می‏رفت، لذا برای حفظ جان دانشجویان، دانشكده را تعطیل كردند و به آنها دستور دادند به خانه‏های خود بروند و تا اطلاع ثانوی در خانه بمانند.
دانشجویان نیز به پیروی از تصمیم اولیای دانشكده، محوطه دانشگاه را ترك می‏كردند ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند كه ناگاه سربازان به دانشكده فنی حمله كردند. بهانه حمله آنان به دانشكده ظاهرا این بود كه در این گیر و دار دو دانشجوی رشته ساختمان به حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض می‏كنند. ارتشی‏ها برای دست‏گیری آنان وارد دانشكده فنی وارد كلاس درس مهندس شمس می‏شوند تا دانشجویان معترض را دست گیر كنند؛ وقتی مهندس شمس نسبت به حضور نظامیان در كلاس درس خود اعتراض می‏كند او را با مسلسل به جای خود می‏نشانند و حتی با شكنجه مستخدم دانشكده سعی می‏كنند كه آن دو دانشجو را بیابند.
رئیس وقت دانشگاه تهران برای اینكه جلوی ناآرامی‏ها را بگیرد، كل دانشگاه تهران را تعطیل كرد. حضور نظامیان در صحن دانشكده فنی باعث شد كه بین نظامیان و دانشجویان، زد و خورد شود. عده‏ای از سربازان، دانشكده فنی را به صورت كامل محاصره كرده بودند تا كسی از میدان نگریزد. آنگاه دسته‏ای از سربازان با سر نیزه از در بزرگ دانشكده وارد شدند.
اكثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشكده خارج شوند. در این میان بغض یكی از دانشجویان تركید و او كه مرگ را به چشم می‏دید و خود را كشته می‏دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل كند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شكل شعاری كوتاه بیرون ریخت: «دست نظامیان از دانشگاه كوتاه!». هنوز صدای او خاموش نشده بود كه رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند به كلی غافل گیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. به خصوص كه بین محوطه مركزی دانشكده فنی و قسمت‏های جنوبی، سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی پله‏ها افتاده، نتوانستند خود را نجات دهند، مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پا درآمد. مهندس مهدی شریعت رضوی كه ابتدا هدف قرار گرفته به سختی مجروح شده بود بر زمین می‏خزید و ناله می‏كرد، و دوباره هدف گلوله قرار گرفت. احمد قندچی حتی یك قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود و از گلوله باران اول مصون مانده یكی از جانیان «دسته حاجیباز» با رگبار مسلسل سینه او را شكافت.
بعد از پایان درگیری‏ها احمد هنوز زنده بود؛ او را به یكی از بیمارستان‏های نظامی تهران منتقل كردند. در حالی كه در درگیری‏ها لوله شوفاژ در مقابل احمد تركید بود و آب جوش تمام سر و صورت او را به شدت مجروح كرده بود با این حال مسئولان بیمارستان از مداوا و حتی تزریق خون به او ابا كردند و 24 ساعت بعد او مظلومانه شهید شد.
مظلومیت قندچی به حدی بود كه حتی بعد از شهادت، به خانواده‏اش گفته بودند كه احمد را با دو شهید دیگر در امام زاده عبدالله دفن كرده‏اند. برادر شهید قندچی گفت: «بعد از این كه فهمیدیم احمد را در مسگر آباد دفن كرده‏اند با خانواده شریعت رضوی و بزرگ نیا به مسگر آباد رفتیم و قبر شهید را نبش كردیم و او را مخفیانه به امام زاده عبدالله بردیم و در آنجا در كنار دوستانش به خاك سپردیم.»
در جریان درگیری 16 آذر عده زیادی از دانشجویان كه تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند به ناچار به آزمایشگاه پناه بردند. پس از ختم گلوله باران دقیقه‏ای سكوت، دانشكده را فرا گرفت. ناگهان میان سكوت ناله بلندی به گوش رسید كه مانند دشنه در قلب‏ها فرو رفت و از چشم بیش‏تر دانشجویان اشك جاری شد. ناله‏های بلند سوزناك می‏فهماند كه عده‏ای مجروح شده‏اند و در همان جا افتاده‏اند. اولیای دانشكده، مستخدمان و چند نفری از دانشكده پزشكی می‏خواستند مجروحان را به پزشكی برده معالجه كنند ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع این كار شدند. بدن مجروحان در حدود دو ساعت در وسط دانشگاه افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند. بدین ترتیب سه نفر از دانشجویان (بزرگ نیا، قندچی و شریعت رضوی) شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند.
خبر واقعه 16 آذر به سرعت در تمام تهران پخش شد. در روز 17 آذر تمام دانشگاه‏های تهران و اغلب شهرستان‏ها در اعتصاب كامل به سر بردند؛ حتی بسیاری از دبیرستان‏ها هم با تعطیل كردن مدرسه خود هم دوش دانشگاهیان در تظاهرات علیه فجایع 16 آذر و سفر نیكسون به تهران شركت كردند.
برای كم رنگ كردن واقعه 16 آذر، جنایت كاران شروع به سفسطه كردند. در مقابل خبرنگاران گفتند كه: «دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله كردند و سربازان نیز اجباراً تیرهایی به هوا شلیك نمودند و تصادفا سه نفر كشته شد.» در همان روزها یكی از مطبوعات نوشت: «اگر تیرها هوایی شلیك شده، پس دانشجویان پر درآورده و خود را به گلوله زدند!»
رژیم برای این كه واقعه 16 آذر زودتر از یادها برود از برپایی مراسم یادبود شهدا جلوگیری كرد.
برادر شهید شریعت رضوی می‏گوید: «بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار كردن شب سوم در خانه هایمان را هم ندادند؛ ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی كه كردیم فقط 300 كارت كه مهر حكومت نظامی روی آن خورده بود به من دادند. هر كس می‏خواست به طرف امام زاده عبدالله برود كارتش را كنترل می‏كردند.»
برادر شهید بزرگ نیا نیز می‏گوید:«از طریق علم، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد 200 هزار تومان خون بها بدهند كه جواب رد دادیم؛ بعد می‏خواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت كردند. تا این كه خودم پیش سرتیپ بختیار فرماندار نظامی رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقی افتاد خودم مسؤول باشم.»
درست روز بعد از واقعه 16 آذر، نیكسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی كه هنوز به خون دانشجویان بی گناه رنگین بود دكترای افتخاری حقوق دریافت كرد. صبح ورود نیكسون یكی از روزنامه‏ها در سر مقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‏ای به نیكسون نوشت. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‏ها اشاره شده بود كه «هرگاه دوستی از سفر می‏آید یا كسی از زیارت بازمی گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می‏شود ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی و گوسفندی قربانی می‏كنیم؛ آنگاه خطاب به نیكسون گفته شده بود كه «آقای نیكسون! وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود كه در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این كشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی كردند.»

منابع:

1- خاطرات شهید چمران
2- روزنامه كیهان آذر 58
3- روزنامه اطلاعات آذر 58
4- روزنامه جمهوری اسلامی آذر

منبع: http://www.adlroom.com